شب بخیر شبِ بی ماه ..
شب بی تو . . .
شب بخیر کابوس های من ..
ترانه های تو . . .
قدم بزن بازم برام با ریتم دلواپسی هات
پابزار روی تنم
منم مست اون چشات
. . .
سال هاست چشم هایت را ندیده ام ..
بستی به روی چند واژه ناخوانا میان این سطر ../ شک شدی میان سالها ابدیت محض..
ابدیت چشم هایت
. . .
میترسم ../ میلرزم ../ میگریم ..
من الغریب الی الحبیب .../ و دنیا آوار میشود به روی سرم ... / و منم و امام زمانُ عرفه ..
نه مسلم ../ نه حبیب ../ نه عباس ..
انگار یادمان نیست که دست خطمان چقدر شبیه کوفیان است ../ مسلم سفیرِ جان بود و حبیب نفسِ جان ...
و عباس .../ مردانگی های آفتاب ...
هنوز هم میترسم از این غروب های بدون شما ..!
عرفه روز حسینِ ...
السَّلَامُ عَلَى الشَّيْبِ الْخَضِيب ../ السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِيبِ ..
أَلسَّلامُ عَلَى الْمَقْطُوعِ الْوَتينِ ...
پ.ن: قسمتی از زیارت ناحیه مقدسه ...
این کربلایی کوچکِ غم دیده ../ این شکافنده علم ..
این همه خاطرات تنشنه با تو چه کرد . . .؟!
پ.ن: ...
اِصْبِرُوا عَلَی أداءِ الفَرائِضِ، وَ صابِرُوا عَدُوَّکُم، وَ رابِطُوا إمامَکُمُ المُنْتَظَرَ
برانجام واجبات شکیبایی کنید و در برابر دشمنتان پایداری ورزید وپیوندتان
را با امامی که در انتظار اویید استحکام بخشید ...
غیبه النعمانی، ص 34..
نقطه ی آبیِ رنگ پریده . . .
ادامه ی مطلب را بخوانید ...
کلاغ ها لا به لای موهای سیاهت خانه کردند ..
نرسیدن میشود سهم دست ها
. . .
آیینه!
نوازشم میکنی میان این کلمات ..؟!
یا وارونه میکنی نوازش را مثل کلمات ..؟!
بزن ..! بزن وقتی هیچکس مثل او نمیتواند نوازش هارا وارونه کند
. . .
به پای دلبری هایت ../ شاعران شهر غزل ها سروده اند ...
به پای بدنامی ات ../ قصه ها ...
تو خودچه شعری میسرایی؟!
شعر نو . . .!
کفش های تو لمس کردنی ایست وقتی پاییز را از سرم بیرون میکنی ..
بیرون بکش پاییز را با رد پاهایت ..
با چشم هایت
. . .
من کسی را به جز تو ندارم که مرا ببخشد ../ به ندازه تمام نگرانی هایت من را ببخش
اِلهي لا تُؤَدِّبْني بِعُقوُبَتِكَ وَلا تَمْكُرْ بي فی ../ خدايا مرا به مجازات و عقوبتت ادب مكن و مكر مكن به من
. . .
پ.ن : از عاشقانه های ابوحمزه ثمالی
یک پنجره تاریکی ../ سکوت و سکوت به اجبار ..
موهای تو که باز میشود ../شبگردی میکند شب میان موهایت ..
یک پنجره نور میخواهد این آسمان ../ شبِ موهای تو را دوست دارم
. . .
سهم من این است ...
گم شدن در زمستان سرد ../ و در اندوهی سرد جان دادن ..
سهم من ../ سفری است به خیال فراموشیِ تاریخ ..
به فراموشیِ نارسیده ی قدم ها ../ به فراموشی دست ها ..
بیا کمی به هم برسیم ..
دستها را
من دوست دارم
. . .
صدایش را صاف میکند و نگاه میکند زیر سایه ای مبهم رد پای کلمات را ..
خم میشود آرام ..
سکوت میشود میان این همه واژه ناگفته ../ میان این فصل از کلمات که جا مانده اند در اندوه زمستانی سرد در کوچه ای بن بست از خاطرات ..
ثانیه ها به سرعت میروند و قلمم رد شعری را زده تا انتهای این کوچه بن بست که ادعا میکند شعری از او گذشته ...
پاهایی بی رمق و اُفقی نا امن ...
و اندوه واره ای بی پایان ..
بیا برویم .../برویم به گوشه ای از آغوش گرم ...
گوشه ای از آغوش گرم مادر
. . .
دیدم آواز میخواند زیر لحاف نارنجی ...
سرد بود ، پر از تنهایی ..
سینه اش خِش خِش میکرد ../ نفس میکشید به آرامی ..
نگران بود!نگران آیینه های بی جیوه ../ نگران این شب بارانی ..
می نوشت پاییز .../ میخواند مردانگی ...