با تأکید خوانده شود : " مثلا نویسنده .. "

فکر میکنم که دریا هم گاهی به تو فکر میکنه که اینجوری بالا و پایین داره

_چطور؟!

مثلا وقتی سونامی میشه../ تو حتما موهاتُ باز کردی و داری تکون میدی../ اینجوریِ که دریا رو هم به رقص میاری

..

_موهامو باز کنم برات..؟!

نه نه من جونمُ دوست دارم .. :-)

 

پ.ن: باید گاهی سرک بکشم به خونهِ ی اولم ..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

میزان دل مادر است ..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | 16 comment

عجب میجوشید تو و چایی هایت

تو برای من و چایی برای درد هایت

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

کسی هست بخونه ..؟!


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

انگار یه موجوداتی توی سرم دارند راه میرن ../ جای قدم هاشون رو قشنگ احساس میکنم،وقتی که با بوی لاشه هزاران لاشخور بنفش از توی سرم رد میشن ../

حتی پوزه های بلندشون رو هم که کشیده میشه به سرم رو حس میکنم ..

خیلی دردناک ../ من فکر میکنم تمام سردرد هام کار همین سگ های بنفش با پوزه های بلندشونه ..

آخ سرم ../ انگار به جایی میرن که هیچکس نباید بره ../ یه منطقه ممنوعه ../ خودشونُ محکم به دیوار های سختش میزنن که بتونن اونُ بشکنن ../

سرم داره گیج میره ..

انگار اونا بوی تو رو از اون منطقه سمت راست سرم بو کشیدن و خودشونُ به اینجا رسوندن که تو رو بیرون کنند ..

ولی اونا نمیدونن که من سالهاست با این همه درد کنار اومدم

..

فکر کنم منطقه ممنوعه سرم که جای تو بود اگه سمت چپ بود اون سگ های بنفش هیچ کاری باهامون نداشتند ../ میدونی که تو اینجوری شدی همه منطق من ..

 


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

مختصر حال خوشم در دل تو جا خوش کرد

رگ بی صاحب خوابم لعنتی پُر خون کرد

آنقدر دیدهِ من چشم تو را عریان دید

مختصر دل مرا عاقبت پُر خون کرد

..

اینقدر دل کوچیکمُ خون نکن

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

بوی بهار میدهد روسری یار
همچون نت های سنتی تار
میخواهد بنوازد بهار را یار
با موهایش بر روی تار
چه سمفونی شکوهمندی
نواختن تار بر روی تار
هرچه داشتم مرا با خود برد
این ترانه مرا به یاد یار

..

بهار بویِ روسریِ تو رو میده


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

بی پولی گریبان میگیرد و من غم

مثل گره ی روسری ات محکم

خواب میبینم تو را هرشب

که ندارمت ، من هم مردم

..

میخواستم بنویسم: که باز میکنی روسری ات را هر دم ..

سرم درد گرفت

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

حالا هی من بشینم و بنویسم و بنویسم و بنویسم ../ که چی ..؟!/ هی سیگار دود کنم و کربن کربن نفس نفس بزنم ../ هی فیلم ببینم و به عشق بازی های احمقانه اش عارق بزنم که چی ..؟!/ که ثابت کنم که ندارمت ../ که ثابت کنم تو نیستی و توی دنیای احمقانه ی من با من همزیستی کنی ../ یا مدام جای خالی تو با نوشتن و سیگار و فیلم پر کنم ../ حالا هی من بشینم پای درخت پیر خِرفت و به مرگ فکر کنم و هی زندگی با ریشه های کِرختش در من ریشه بدواند ../ حالا که چی ../ حالا که باران سبک نرمال زندگی را به هم میریزد و مردم آن را دوست دارند ../ حالا که تو زندگی من را به هم ریختی و من دوستت دارم

..

حالا که ناباور ترین اتفاق زندگی من را رقم زده ای ../ چرا حالا نیستی ..؟!


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

میان این همه حصر و حصار جایی بگذار

لا به لای موهایت اکسیژن بگذار

در زندگی همه اش کربن کافی نیست

بین سیگار و عشق یکی را بگذار

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

دستی به سر و رویت بکش شیرینش کن

شکر بریز و نو نوارش کن

این سپیدی ها چیست در موهایت

رنگی بریز و جوانش کن

انگار سالهاست لباس غم برتن داریم

لباس نو بپوش و شادش کن

خیابان ها خاطراتمان را فراموش کردند

دست مرا بگیر و یادش کن

سخت است عادت به ناامید بودن

لبخندی بزن و امیدوارم کن

انگار من و تو و شعر این همه پیریم

همه را بخوان و جوانش کن

..


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment

من با ماه زنده ام ، تو بی ماه

تو روشنایی میخواستی و من ماه

..

پیکاسو تو را نقش زد و مرد از تو ..

چه ماهی هستی تو ..؟!


برچسب‌ها:
ادامه مطلب
+ تاريخ برچسب:,ساعت نويسنده امید سایه | comment
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد