1 ،2 ،3 ...
صندلیِ همیشگی و پارک همیگشی .../ الان از پشت سرمیاد و مثل همیشه دستاشُ میزاره روی چشماشُ میگه .../ من کجای زندگیتم ...؟!
فردا . . .
باز می آید ../ با بوی آن نرگس های صحراییِ پوسیده از نور خورشید ...
و لبخند های آن رز وحشی ...
اما می آید لبخند ...
امروز هم بخند . . .
سایه ها بدون شاعر ماندند ...
تصور های رنگیِ شبانه .../ تخت خواب و معشوق ...
شده اند شعر های امروزی . . .
چقدر شبیه شدند .../ قاب چشم های تو و دریا ...
موج موج .../ قطره قطره ...
آرام و بی صدا
. . .
بغض ها باید ساکت باشند . . .
به کجای آسمان نگاه میکنی ...؟!
دلم آبی .../ چشمانم آسمان .../ قلبم آبی ...
. . .
آمده بودی پشت پنجره اتاقم .../ من می خواستم چشم هایت را یواشکی طرح بزنم و قاب کنم به دیوار ِ کنار پنجره .../ اما ترسیدم از خورشید ...
ای ماه من . . .
مرز ها در حد ما نیستند .../ وانمود میکنیم که نیستند . . .
نو میشوند شعر هایم .../ وقتی که چشم های تو باشد . . .
ستاره ها خواب بودند وقتی ماه را به مهمانی خدا بردی .../این ماه بدون تو رویا میشد پشت پلک هایم . . .
انگار برف نشته روی درختان .../ بوی برف میدهد نفس هایت . . .
تو باید یک روز سرد زمستانی مرا بیدار کنی
...
توباید مژده برف آمدن را به من بدهی . . .
شوره زاری به تنگ می آید از این همه نبودن .../ غم است پایان این عشق ...
در هبوط یخ کرده این باران
...
امیدی هست؟!
به گمانم گوشه چشم هایم هنوز خاطره ای باقی ست .../ قطره قطره میچکد و گرم میکند این کلمات را ...
میسازد شعر هایم را . . .
دستم به آسمان نمیرسد ...
به موهایت که میرسد .../ میخواهم غرق شوم در آسمانت . . .
حرمت باران .../ بستن چترها بود . . .
همین بودن هاست در لا به لا ی انگشتانمان ...
همین تصنیف های عاشقی .../ همین تسبیح رنگی ...
این دستها کوچک اند برای لمس وَجهُه الله . . .
لُکنَت گرفته اند واژه ها امشب ...
بس که هرچه بغض بود از چشمانم تِکاندم . . .
درد .../ درد ../ درد ...
این کلمات نه .../ این ذهن درد میکشد بدون تو ...
بدنم درد میکند بدون آغوشت . . .
مینویسم ...
ناخودآگاه کلمات خود ساخته نمایان میشوند و روی این صفحه ی سفید خطوطی رسم میکنن و آوایی میشوند از پس هجاها ...
سکوت میشود
صدای خواب ها ممتد در سرم به گوش میرسد .../ تا مرز رهایی ...
تا جنون برده مرا این کلمات
. . .
همه چیز جاماند میان خنده های تو ...
میان سرگیجه ی این کلمات!
ب
خ
ن
د
. . .
فعل ها صرف نمیشوند وقتی موهایت را میبافی ...
می بافی .../ میبافی .../ می بافی . . .
لا به لای درد ها میشود سعدی خواند ...
میشود آدم ماند . . .