همه چیز جاماند میان خنده های تو ...
میان سرگیجه ی این کلمات!
ب
خ
ن
د
. . .
تاریک روشن ... تاریک روشن ...
خاموش و روشن نکن این رویاهای کاغذی را ...
سرد نیست این آیینه بدون من و تو .../ وقتی نور نیست باوری هست برای خاموشی . . .
خبری بگیر از من
از واژه های دیوانه ...
صدایم کن
بخوان ...
در این کتاب های پوسیده .. .
نگاهم کن!
تو دریایی ...
منم تنها و غمگینم ...
چشمات مهتابِ
توی این روزهای افسردم ...
یک ستاره نرکید .../ خیابان ساکت و آرام شد .../ باد وزید و خاطره ها را برد ...
ماه گریست .../ پنجره ای باز شد .../ دستی آمد و ماه را نوازش کرد / برگیسوان شب نور بخشید ...
مـــاه سکوت کرد .../ خاطره ها روشنی بخشیدند . . .
صدای دوچرخه پستچی که می آید جشنی برپا میشود .../ نمازی خوانده میشود .../ تا دلی شاید آرام گیرد ...
نامه ای بی مهر که سرجنگ دارد با هرچه هست .../ بی نام و نشانی از نویسنده ای خوانده میشود بر بر روی تخت ...
خیس میشود تمام نامه .../ باران میشود چشم ها ...
این ناجوانمردانه ترین جنگ عالم است ...
جنگ نابرابری ست .../ قلم در مقابل دل ....
فکر میکردم همیشه قدم زدن های واژه ها را دوست داری در لا به لا تمام شعر هایم .../ فکر میکردم تمام دوستت دارم ها را دوست داری .../ فکر میکردم ماه را دوست داری ، همان ماه بالاسر که به قول سهراب ماه بالا سر تنهاست ...
فکر میکردم دوست داری نیمه شب های روی گونه های شب با دست هایمان لبخند بکشیم و با دل هایم یک قلب .. .
یک قلب که برای تمام عاشقی هایمان بتپد . . .
اما حالا چه شده که بدون من در تمام شعر ها قدم میزنی و به ستاره ها چشمک میزنی؟!
واژه ها را تنبیه میکنی که اسمی از من نیاورند .../ و چراغ هارا خاموش میکنی که خاطرات ندرخشند . . .
بیچاره دلم هنوز هم آن قلب روی گونه های شبش میدرخشد و لبخند میزند به عشق ...
به عشق خاموشِ نشدنی . . .
نقش پاییز را خوب ایفا کردی .../ بیا و حال مستندی بهاری باش برای این دستهای زمستانی . . .
منتظر نشسته ام ../ رو نیمکت روبروی آن سرسره ی کوچک قرمز .../ مثل همان وقت ها که زیر برف با هم به تماشای رد پاهای بچه ای مینشستیم که جز برف و آن سرسره قرمز هیچکس را نداشت .../ سرما در وجودش گرم بود و تنها دلیلش برای زندگی عاشقی های کودکانه و شیرینش بود و تنها با تکه نانی از نانوایی همان روبروی پارک روز را به شب میگذراند.../یا مثل همان وقت ها که بهاری را با دستهای تو ستایش میکردم .../ یا مثل همان روزهایی که از آن دختر بچه ی شیرین و معصوم یاد گرفتیم که همیشه درد ها و خستگی هایمان را لب طاقچه دلمان بنویسم .../ مثل همان وقتها که گلهای بهار نارنج روی پیراهن دختر بچه را با بوسه ای میچیدی و زمان در گذر بهار چون بهار عبور میکرد . . ./
مثل همان یک ربع مانده به دیدار که همیشه دخترک منتظر ما بود و دست هایش منتظر بهار . . ./
ولی حال من منتظر بهار دستانت هستم . . .
غربت دستهای سرد توست .../ وقتی قالی رویایی را با گل های گرمش میبافی . . .
هر کاری میکنم با موهایت بازی کنم / شعر میشوند در بین کلمات . . .
یک مشت کلمه را با چاقو سربریدم به جرم خیانت به من / تورا چه کنم . . . ؟!
ردِ شقایق را میزنم پشت نگاه تو / حلقه ای میرقصد روی گونه های شب / سکوت میشود باران هستی / شبنم یاد توست که میخواند : شقایق باید بود . . .
احترام را مزه مزه میکند / سجده میکند به واژه های این سطر از دفترم که نام تو را پیش کش کرده به آیه های الهی . . .
چکمه های ضرورت را به پا کرده ام / راهی سفری شده ام بی پایان / نفس نفس زنان نزدیک میشوم / دیگر نفس ها ضرورتی ندارند برای کشیدن ...
غم هایم را با واژه ها تزئین میکنم / اینگونه کسی عمقش را نمیفهمد . . .
- - - - - - -
پ:ن:یاد گرفته ام ...
من و تو باشیم و یه شب مهتابی / ماه باشد و دلبستگی ها عاشقانه / نه ماهانه نه سالانه/
بلکه عاشقانه ...
ماه بالا سر تنهاست / آرامش بخش است برای اسفندی ها ...
احساس غربت میکنم بین این آدمها / میشود به آغوشت پناهنده شوم؟!
عادت داریم هنوز هم به عکس های هم بنگریم / تصویری که در ذهن خودمان از همدیگر ساخته ایم/
با هر ژستُ پرستیجی / تاریک یا روشن / غمگین یا شاد ...
مهم نگاه کردن و دل بستن به چشم های خیره شده و زل زده است که با اشک انگار برای عاشقیِ عکس هایمان باله میرقصند ...
به دور گردنم گیاهی پیچیده است / طناب دار مهربان ترین گل تنهایی من است / میخوانمش امشب ...